فقط خدا رفيق نيمه راه نيست...


✿ دختر زمستــآלּ✿

بـــــغض من....فکـــر او...فکر او...جای او...

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

بغض گلویش رابسته بود ... احساس میکرد نمیتواند تنفس کند...

به قرآنی که در دستش بود خیره شده بود اما چیزی نمی دید

و از حفظ آیت الکرسی رامیخواند تاشاید توان مقاومت بگیرد...

اشک روی دستهایش میچکید صدای عاقد او را از توهماتش بیرون

کشید،آیا وکیلم؟دلش هوری ریخت!صدایی آشنا بالای سرش

گفت:عروس رفته گل بچینه باز در فکر رفت یاد آن لحظه افتاد

که گفته بود بهتر از تو را پیدا کرده ام،اما او در روز ب 100نفر

میگفت من بهترین را دارم...

برگی از خاطرات گذشته رامرور کرد چه صادقانه باورش کرد

 و او چه بیرحمانه ترکش کرد..آهی برای تمام حسرتهایش

کشید!باید فراموش میکرد.واژه ی 'بـــایـــد'را با تأکید به خودش

 یادآوری کرد.بار دیگر عاقد از او وکالت خواست،این بار هم دیگری

 نجاتش داد.یاد روزهایی افتاد که گفته بود گریه چشمانش را

قشنگ میکند،یاد زمانی که میگفت طاقت اشکهایش را ندارد اما

 افسوس حال خودش مسبب شکستن دلش بود...

شنلش را بیشتر روی صورتش انداخت تا اشکهایش را نبینند برای

 بار سوم،آیا وکیلم؟

از خاطراتش خداحافظی کرد و قــلــبـــش را جا گذاشت.

و تنها جسمش را بیرون کشید تا سند بخورد.

زیر لب گفت : خداحافظ ای خاطرات ساده و سنگی روزهای

سادگی. . .

با نام خدایی ک رفیق نیمه راه نیست!!!

بـــلـــــــه . . .

 

رویاهای زیبای خفته



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





♥ یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,♥ 16:18 ♥ negar ♥



طراح : صـ♥ـدفــ